سید محمدحسین سید محمدحسین ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

هدیه ی مهربان ترین

متن لالایی عاشورایی

سلام دوستانِ جان! این هم متن لالایی. خیلی قشنگ و با احساسه. پسر من که خیلی باهاش ارتباط برقرار می کنه. انشاءالله نی نی های شما هم خوششون بیاد. مدینه بـود و غـوغا بود - اسیــر دیـو سـرما بـود -  محمـد سـر  زد از مـکه - که او خورشید دلها بود  * لالا خـورشـیـد مــن لالا - گـــل امــیــد مـــن لالا * خـدیجه همـسـر او بـود - زنی خندان وخوش خو بود - مــیـان شــادی و غـمـها - خدیجـه یارخوش روبود  * لالالا  شـــادیــــم  لالا -  غــمـم آبـــادیــم لالا *  خـدا یـک دختــر زیبـا - بـــه آنــهـا  داد لالالا - بــه اسـم فاطـمه زهـرا - امــیـد مــادر و بــابـــا * لالالا  کـــودکـــ...
21 مرداد 1390

پیش به جلو

قندو عسلم! امروز تونستی باروروک یه کوچولو جلو بری. کم کم داره خوشت میاد ازش. بابایی هم این چند روزه همت کرده که عضلاتت رو تقویت کنه و هی دمر میذارتت و باهات بازی می کنه تا دست و بازو و گردنت حسابی محکم بشه جونم!               راستی! بابایی یه کشف هم کرده و اون اینه که پستونک قبلی شما با پستونک های جدیدت خیلی فرق داره و احتمالا شما به این دلیل دیگه پستونک نمی گیری. ...
21 مرداد 1390

لالایی عاشورایی

فندق ناز مامان! من این لالایی رو از مدت ها پیش شنیده بودم و دوست داشتم. کلی گشتم تا تونستم درست و کاملشو پیدا کنم. حالام لینکشو میذارم برای دوستایی که مثل من میخوان این لالایی رو برای نازنازیاشون بخونن. http://lalaey.blogsky.com/1389/10/01/post-61 تازه آهنگ گنجیشک لالا رو هم می تونین اینجا دانلود کنین. ...
21 مرداد 1390

این چند روز

سلام گوگولی من! این چند روزه من و بابایی هم چنان درگیر دندون درآوردن شماییم. تا جایی که دیشب دو تایی، دو تا از پستونک های قدیمی شما رو می خوردیم و کلی مسخره بازی درمی آوردیم، بلکه شما پستونک بخوری. ولی زهی خیال باطل! تا دو ثانیه با خنده پستونک می رفت تو دهنت، آنچنان ماهرانه پرتش می کردی بیرون که نیم متر پرتاب می شد. آخرش هم هیچی به هیچی! عوضش من و بابا کلی به قیافه های مسخره ی هم موقع خوردن پستونک خندیدیم! خبر جدید از شما این که این روزها خیلی از لباسشویی خوشت اومده. با روروک می ری جلوی درش و همین طور سرک می کشی توش که ببینی چه خبره اون جا. آخه اولین بار که دیدیش داشت می چرخید. تازه یه سرگرمی دیگه هم داری تو آشپزخونه. خودتو که تو شی...
18 مرداد 1390

خوب و بد

سلام شکوفه من! امروز  بردمت حموم. اولش مثل دفعه های قبل تو لاک دفاعی بودی ولی یه کم که گذشت شروع کردی به آب بازی. مامان نصف وانتو آب کرده بود و تو پاهاتو می کوبیدی تو آب و صدا که می داد خوشت میومد. حالا از دیشب و شبهای قبلش بگم که شما حسابی بد قلقی کردی و من و بابایی هی نوبتی با شما کلنجار میرفتیم تا بخوابی. اینقدر این چند شبه بغلت کردم که کمردردم عود کرد و راهی دکتر شدم. دیشب هم بابایی بردت تو حیاط و یه عالمه راه بردت تا خوابیدی. دیگه دو و سه نصفه شب می خوابی و مامانی رو داری اذیت می کنی!   ...
13 مرداد 1390

آبروداری های سید حسین

تربچه مامان! چند روزه که حسابی کلافه ای. خیلی بغل می خوای. پستونک نمی گیری  و شب ها سخت می خوابی. همش هم مامانی رو می خوای که شیر بخوری و پستونک نخوری. خلاصه که فکر کنم لثه هات حسابی امانتو بریدن که تو هم امان ما رو بریدی. برای همین و برای یه سری همان های دیگر! این چند روزه نرسیدم آپ کنم. امروز جشن ولاذت امام زمان برای بچه ها رو برگزار کردیم و خدا رو شکر خیلی خوب بود. به بچه ها که خیلی خیلی خوش گذشت. بزرگ شدی فیلمشو نشونت می دم عزیز دلم! خدا کنه امام زمان از دستمون راضی باشه! خلاصه می خواستم ازت تشکر کنم که امروز که سر مامانی خیلی شلوغ بود، نهایت همکاری رو کردی و خیلی پسر خوبی بودی. و البته قدری هم مامان ضایع کن! چون من یک هفته ا...
13 مرداد 1390

شیطونی های تو

نی نی مامان که داره زود زود بزرگ می شه، تو همین یکی دو روزه کلی کارهای جدید می کنه. با روروک یه عالمه مسیرو طی می کنه. سرعت غلت زدن هاش خیلی زیاد شده. اگه دمر بگذاریمش تقریبا یک متر خودشو می کشه جلو و ... تازه امروز دو تا شیطونی هم کرده. اولیش این که با روروک خودشو رسونده به میز و رو میزی رو کشیده و چیزهای روشو ریخته پایین.( البته مامانی محض احتیاط گلدونو برداشته بود از رو میز اما چون واقعا فکر نمی کرد نی نی از پس این کار بربیاد، سنگهای کوچولوی تزئینی رو برنداشته بود.) داریم کم کم به اون مرحله که همه چی باید از سقف آویزون بشه، نزدیک می شیم. و دوم این که وقتی مامان داشت وبلاگ رو آپ می کرد، آقای محمد حسین سیم لپ تاپ رو کشید و کامپیوتر خام...
10 مرداد 1390

واکسن 6 ماهگی

توت فرنگی مامان! شنبه واکسن 6 ماهگیتو زدیم. خانوم واکسن زن! گفت خیلی درد داره ولی شما خیلی آقا بودی و فقط موقع زدنش یه کوچولو گریه کردی. در حد چند ثانیه. البته تا فرداش یه مقدار بدقلق و بی حال بودی عزیزکم!   ...
10 مرداد 1390

ماجرای حمام کردن

سلام فینقیلی! می خوام از خاطرات حموم کردنت برات بگم. شما از اول از آب و حموم خوشت نمیومد و یه جورایی احساس عدم امنیت می کردی. هنوز خیلی کوچولو بودی( شاید دو هفته ات بود) که دیگه وقتی لختت می کردیم، ناراحت می شدی و می فهمیدی که این شروع حمام کردنه. نمی دونم. شاید به خاطر بد حموم کردن پرستار تو بیمارستان بود، وقتی به خاطر زردی بستری بودی.( بعدا مفصل برات میگم قصه شو) خلاصه خیلی سخت بود شستنت. انقدر خودتو سفت نگه می داشتی که نه می شد درست دستای مشت کرده ات رو شست. نه زیر گردنتو و نه لای چین های پاهای تپلتو. تازه بعضی وقت ها بعد از حموم کلی ناراحتی می کردی. یک بار که درست یک ساعت بعد از حموم جیغ می زدی و من همون طوری که حوله تنم بود هر ک...
10 مرداد 1390